مدح و ولادت امام سجاد علیه السلام
بـاز یـاران عـیـد دیـدار جـمـال یـار شـد بـاز فـصل رؤیـت مـهـر رخ دلـدار شـد باز مُلک کبریا شد غرق در دریای نور بـاز مـیلاد حـسین بن عـلـی تـکـرار شد جان به کف گیرید جانان میرسد از کوه نور دیـده بـگـشـایـید اینک لحـظـۀ دیـدار شد چشم ثارالله روشن شد به رخـسار عـلی دامن شعبان، بهار از این گل رخسار شد بر گل رخسار، لبخندت مبارک یا حسین لیـلۀ میـلاد فـرزنـدت مبــارک یا حسین مرحبا ای مـاه شعـبـان آفـتـاب آوردهای آفـتـاب روی حـق را بینـقـاب آوردهای شهربانو این که در آغوش بگرفتی علیاست؟ یا دوبـاره احـمـد خـتـمـیمـآب آوردهای بوی عطر احمدی بر آسمان سر میکشد بلکه بر گلهای زهرایی گلاب آوردهای بـر حـسینبنعـلی زادی عـلیبنالحسین یا مگر از کعبه امشب بوتراب آوردهای مـادر ایـرانِ اهـلالـبـیـت، مــام نُـه امام ای عروس فاطمه از فاطمه بادت سلام این پسر سر تا قدم جان حسینبنعلی است این پسر نور است و فرقان حسینبنعلی است این پسر یک باغ لاله از بهشت فاطمه است این پسر روح است و ریحان حسینبنعلی است این به روی شانۀ باباست قـرص آفـتاب این به روی دست، قرآن حسینبنعلی است این پسر یاسین و طاها، این پسر والشمس و طور این پسر نور است و فرقان حسینبنعلی است نـور هـم گردیـده مبهـوت رخ نـورانیش جای لبهای علی پیداست بر پیـشانـیش مرغ شب هر شب بُوَد محو مناجات شبش ذات ربالعالمین مـشتاقِ یا رب یـا ربش هر نفس دارد هزاران ذکر در عمق وجود بـلکه آنی نام معـبـودش نیـفـتد از لـبـش شب که در محراب مشغول مناجات و دعاست آسمان پیچد به خود در شعلۀ تاب و تبش جـان مـن جـان هـمـه ذُریّـه و اُمُّ و ابــم خــاک درگـاه وی و ذُریّـه و اُمُّ و ابـش با مناجـاتش دل شب، دیده را دریـا کنید در مضـامین دعـایش وحی را پیدا کـنید اوج پروازش سماوات و نمازش بر زمین روح در آغوش حق بر دامن خاکش جبین بسکه زینت داد در حال نمازش بر نماز از خـدا آمد ندایش «انت زینالعـابدین» شب که از خوف خدا تا صبح چشمش میگریست زنـده میشد یـاد شبهای امیرالـمؤمنین خط او مشی من است و مهر او دین من است دین همین است و همین است و همین است و همین بـا ولای او سـرشـتـه از ازل آب و گِـلم وای اگر یک لحظه مهر او نباشد در دلم ای به زنجیر اسارت مُلک هستی را امیر حـلقۀ زنجـیرها در حلـقـۀ عشقـت اسیـر ای خـدا را شیـر ای فـرزند شیـرِ کـبریا شیری و در حلقۀ زنجیر هم شیر است شیر پای تو بر ناقـۀ عـریان به چـشم آسـمان دست تو در حلقۀ زنجیر ما را دستگـیر من نمیگویم خدایی، بندهای چون بندهای؟ هم کریمی هم عظیمی هم سمیعی هم بصیر عـبـد ذات کـبـریـایی کـبـریـایی میکـنی در مـقـام بـنـدگـی کـار خـدایی مـیکـنی گوش جانها پُر بُوَد پیوسته از آوای تو شام میلـرزد هنوز از خطبۀ غـرای تو از سرشگ چشم گریانت وضو گیرد نماز ای وضوی بندگی از خون ساق پای تو خطبۀ ناب تو را نازم که در طشت طلا گـفت بابـا آفـرین بر مـنـطق گـویـای تو از زمیـن کـربـلا تـا شـام از بـالای نـی چـشـم ثـارالله بـودی بـر قـد و بـالای تو تــو سـوار نـاقـۀ عـریـان حسین دیگری هم حسینی هم حسن هم احمدی هم حیدری ای بـیـابـان بـقـیعـت وسعـت دلهـای ما پیـشتر از آفـرینـش رهبر و مـولای ما هم فروغ مـاه رویت خـوبتر از آفـتاب هم خـیال باغ حُـسـنت جـنـةالاعـلای ما ذکر تو توحـیـد ما تهـلـیـل ما تکـبـیر ما حُـبّ تو ایـمـان ما دنـیای ما عـقـبـای ما نیست در صحرای محشر وحشتی از تیرگی تا درخـشد پـرتـو مهـر تو از سیـمای ما وصف تو ذکر خوش لیل و نهار میثم است مهر تو روز جزا دار و ندار میثم است |